حلماحلما، تا این لحظه: 9 سال و 1 ماه سن داره

حلما

بدون عنوان

سلام یه مدت نبودم رفته بودیم با حلما جون خونه آقاجون اینا،البته حدود پنج روز هم من دلم واسه بابایی تنگ شده بود هم حلمای مامان چون وقتی اومدیم خونه اینقدر شلوغ کرد که اصلا نذاشت مامان تاصبح بخوابه مجبور شدم پاشم تو خونه راه برم و بعد نشستنی بخوابم تا کوچولوم بخوابه عزیز دل مامان کی میای تو بغلم دلمون برات تنگ شده هر چند میدونم زایمان خیلی سخته و یکم ترسناک ولی فکر کنم به تو رو داشتن بیارزه نه؟   ...
4 اسفند 1393

بدون عنوان

سلام دیروز تولد مامان بد دخترم از اینکه خدا هدیه ای چون تو رو رو تو دلم گذاشته بود خیلی خوشحال بودم اول روز خونه عزیز جون اینا بودیم که عزیز جون یه تولد کوچولو برام گرفت ولی خوب بابا نبود قرار بود بعد ازظهر بریم پیشش بعد از ظهر هم که رفتم خیلی غیر منتظره یه گل خوشگل بهم هدیه کرد بعدشم رفتیم بیرون هدیه خریدیم اگر یه وقت دیدی بابا برات هدیه نخریده ناراحت نشی ها چون بابا عادت داره خود طرف رو میبره بیرون براش یه چیزی میگیره چون اعتقاد داره اگر خودش بگیره شاید اون طرف دوست نداشته باشه اینم تجربه منه گفتم که تو هم بدونی ...
5 بهمن 1393

بدون عنوان

سلام دو سه روزی نبودم چون یه اتفاق بد افتاد برام متاسفانه گاز حموم گرفتم طوری که بی هوش شده بودم بابایی خیلی ترسیده بود منو رسوند بیمارستان منم وقتی به هوش اومدم همش قلبم تند تند می زد و سرم گیج میرفت بیشتر از همه هم نگران نی نی بودم تا از ضربان قلبش اطمینان پیدا کردم  حالم یکم بهتر شد. بابایی زنگ زد به عمه که فردا بیاد پیشم بمونه با اینکه دیر وقت بود عمه هم گفت که نمی تونه فردا بیاد بهد اس داد به خاله خوب عزیز اینا تازه از مسافرت اومده بودن اون موقع شب خواب بودن  خلاصه بابایی گفت حالا که نه خواهر من اومد نه خواهر تو منم نی نی رو به خاطر اسمش سپردم به خواهر جدم حضرت زینب (س)اینقدر به دلم نشست که نگو خوشحال شدم بعد فردا هم ...
29 دی 1393

بدون عنوان

سلام یه خاطره جالب برای دخترم بگم: یه روز که داشتی تو دل مامان تکون میخوردی به بابایی گفتم دستشو بذاره که احساس کنه همین که احساست کرد یهو دستشو کشید دیگه هم نذاشت فکنم ترسید  شایدم به این یقین رسید که واقعا یه چیزی اونجا هست   گفت یه جوری شدم ولی من که هر وقت تو تکون میخوری کلی ذوق میکنم انگار حالم خوب میشه بعضی وقت ها هم خنده ام میگیره دوستان شما چه طور خاطره اینجوری دارید؟ ...
25 دی 1393

سلام

سلام من تازه به جمع مامان ها پیوستم و در حال حاضر نی نی ام 26 هفته های یعنی 6/5 ماهه است قصد دارم از خاطرات دوران بارداریم اینجا براش بنویسم  توی چهار ماهگی فهمیدیم که نی نی مون یه دخمل نازه بعد از دو هفته با کلی کلنجار رفتن با خودمون تصمیم گرفتیم اسمشو حلما بذاریم به معنی بسیار صبور و همچنین از القاب حضرت زینب(س) نظرتون چیه؟؟؟؟ ...
24 دی 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به حلما می باشد