بدون عنوان
سلام
یه مدت نبودم رفته بودیم با حلما جون خونه آقاجون اینا،البته حدود پنج روز هم من دلم واسه بابایی تنگ شده بود هم حلمای مامان چون وقتی اومدیم خونه اینقدر شلوغ کرد که اصلا نذاشت مامان تاصبح بخوابه مجبور شدم پاشم تو خونه راه برم و بعد نشستنی بخوابم تا کوچولوم بخوابه عزیز دل مامان کی میای تو بغلم دلمون برات تنگ شده هر چند میدونم زایمان خیلی سخته و یکم ترسناک ولی فکر کنم به تو رو داشتن بیارزه نه؟
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی