حلماحلما، تا این لحظه: 9 سال و 8 روز سن داره

حلما

بدون عنوان

سلام دختر گلم ببخشید که دیر به دیر آپ میکنم سرم شلوغه به زور فقط به تلگرام یه سر کوچولویی میزنم اونم زمانی که خوابی چون اصلا از پشت سیستم نشستن و اصلا اتاق کامپیوتر رو دوست نداری هر وقت میشینم پشت کامپیوتر همراه شما اصلا وای نمیستی  و مدام گریه میکنی دختر ناز مامان به یمن ورود شما عقدکنون دایی هم تموم شد دیگه اینکه از کارایی که یاد گرفتی بگمک که همه چیزو میکنی توی دهانت وقتی باهات حرف میزنم میخندی و گوش میدی به بابایی که همیشه لبخند میزنی آفرین دختر گلم دوست دارم بعد از من همیشه تو حامی بابا باشی وقتی روزها بابا میخوابه بدون تردید تو هم لالا میکنی انگار ساعت خوابت با بابات تنظیم شده دیگه یادم نمیاد چی بگم  فعلا...
4 مهر 1394

بدون عنوان

سلام دختر قشنگم اول کاری بگم روزت مبارک حلما جان اولین بارته که روز دختر رو بهت تبریک میگم، امروز روز میلاد حضرت فاطمه معصومه (س)است بهشون میگن عمه سادات یعنی عمه شما خوش به حالت.شما ایشون قبلا زیارت کردی وقتی تو دل مامان بودی مامان یه بار خواب دیده بود رفتیم زیارت همه راه رو باز کردن و مامان شکمشو چسبونده بود به ضریح و برای شما دعا میکرد،که وقتی خوابمو به بابا گفتم گفت حتم دارم بچه امون دختره این روز ها روزهای قشنگیه با تو روزهایی که ماشاالله اینقد شیطون شدی که دیگه غروب ها مامان از پا می افته،تازه یاد گرفتی که وقتی بهت میگیم بیا بغل میای به سمت دستمون یا خنده هایی که هنگام بازی برامون میزنی یا غریبگی هایی که وقتی یکی رو میبینی میز...
25 مرداد 1394

بدون عنوان

در عالم کودکی به مادرم قول دادم که تا همیشه هیچ کس را بیشتر از او دوست نداشته باشم ، مادرم مرا بوسید و گفت : نمی توانی عزیزم ! گفتم می توانم، من تو را از پدرم و خواهر و برادرم بیشتر دوست دارم. مادر گفت یکی می آید که نمی توانی مرا بیشتر از او دوست داشته باشی.. نوجوان که شدم دوستی عزیز داشتم ،ولی خوب که فکر می کردم مادرم را بیشتر دوست داشتم. معلمی داشتم که شیفته اش بودم ولی نه به اندازه مادرم.. بزرگتر که شدم عاشق شدم ، خیال کردم نمی توانم به قول کودکی ام عمل کنم ولی وقتی پیش خودم گفتم کدامیک را بیشتر دوست داری باز در ته دلم این مادر بود که انتخاب شد... سالها گذشت و یکی آمد... یکی که تمام جان من بود.....
11 مرداد 1394

بدون عنوان

سلام من و حلما جان این هفته اولین بار زیاد داشتیم مثلا اولین باری که من حمومش کردم تنهایی اونم چه حمومی وان رو پر آب کردم تو اتاق کنار بخاری روشن چقد لیز شده بود هم من ترسیده بودم هم خودش هی گریه میکرد پاشم به آب میخورد جیغش میرفت هوا چقد سخت بود با یه دستم خوشو گرفته بودم با یه دستم آب میریختم و میشستمش ظرف دو سه دقیقه تمومش کردم تازه میفهمیدم مامانم به چه سختی بچه میشست اونم تو یه ربببببببببببببببببع بییییییییییست دقیقه پس من چیکار کردم؟ دیگه اینکه برای اولین بار من و حلما جان تنهایی رفتیم بیرون خانه بهداشت اونم با آژانس رفتیم و اومدیم دیگه برای اولین بار هم بردیمش حسینیه و شب بیرون بردیمش با بابایی تازگی ها خیلی پیش دیگران غری...
16 تير 1394

بدون عنوان

سلام  دیروز دخترمو بردیم دکتر چکش کنه خدارو شکر وزنش خوب شده البته دکتر گفت یکم دیگه با شیر خشک ادامه بدیم تا زمانی که دکتر بگه قطعش کنیم صحبت های دکتر رو یواشکی ضبط کردم تا کاملا گوش بدم یه سر هم باهم من و حلماجون و بابایی رفتیم بیرون البته بیشترش رو حلماجان خواب بود بغل باباش فکر کن تو خیابون جلو ملت وایستی عکس بگیری   خلاصه اینقدر همه بچه مو نگاه میکردن و لبخند میزدن که حلما دیشب کلی بیتابی میکرد آخه برای اولین بار هم براش چندتا گل سر خوشکل زده بودم همه فقط از گل سراش میگفتن ...
11 تير 1394

بدون عنوان

سلام دخترم همه حرکاتی که میکنی برای من و بابا تازگی داره تازه یادگرفتی با ما با ( اا   و او او) حرف میزنی بیشتر هم در جواب جانم چی شده بود؟ بهمون جواب میدی، وقتی میخوابونیمت سر جات پتو رو با پاهات میزنی کنار چه بامزه تو هم خوشت نمیاد پتو روت باشه یا زمانی که دستات رو میمکی شیطون میگی که من گشنمه ولی یه عادت بدی که پیدا کردی اینه که دارو خیلی بد میخوری خیلی اذیت میکنی توی دارو خوردن همه این کارهارو زمانی یاد گرفتی که یک ماه و نیمته ...
25 خرداد 1394

بدون عنوان

I  will hold you tight, support you, guide you, teach you, hug you tight, protect you, and love you with all of my heart and soul. I am your parent since the day you were born and until I take my last breath. I am your Mom .   ...
18 خرداد 1394

بدون عنوان

سلام خیلی وقته نتونستم بیام اینجا چون اصلا وقت این کارهارو ندارم حلما جان تمام وقتم رو پر کرده کارهای خونه رو هم خیلی سریع و به زور انجام میدم  حلما هم که بغلی شده خلاصه با هم کار انجام میدیم البته ناراضی نیستم از اینکه بغلیه مگه ما چندتا حلما داریم؟ فقط یکم سخته فقط نگرانیم از کم وزن بودنشه دکتر لبنیات رو برام ممنوع کرده منی که اینقدر به لبنیات وابسته بودم عیب ند اره دخترم شما زود بزرگ شو همین بسه اینکه کسی بهم میگه چرا کوچیکه ریز مونده خیلی ناراحت میشم چون انگار میخوان آدم رو محکوم کنن یا به قولی بزنن تو سر مال خوب چرا؟ مگه تقصیر منه؟ شیرم هم خوبه بد نیست چربه اونا تحمل ندارن بزرگ بشه یا بزرگ شدنشو نمیبینن به هرحال من تا ج...
17 خرداد 1394

بدون عنوان

  خیلی خوشحالم از اینکه تو به دنیا اومدی؛ تو دنیا فهمید که تو انگار نیمه گمشدم‏ی تو زندگی خیلی خوبه چون که خدا تو رو داده روز تولدم، برام فرشتشو فرستاده خدا مهربونی کرده تو رو سپرد دست خودم دست تو گرفتمو فهمیدم عاشقت شدم خدا مهربونی کرده تو رو سپرد دست خودم دست تو گرفتمو فهمیدم عاشقت شدم آورده دنیا یه دونه اون یه دونه پیش منه خدا فرشته هاشو که نمی سپره دست همه تو، نمی اومدی پیشم من عاشق کی می شدم به خاطر اومدنت یه دنیا ممنون توام خدا مهربونی کرده تو رو سپرد دست خودم دست تو گرفتمو فهمیدم عاشقت شدم خدا مهربونی کرده تو رو سپرد دست خودم دست تو گر...
14 ارديبهشت 1394
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به حلما می باشد