بدون عنوان
سلام به همگی قرار بر این بود که حلما جان ما 26 ام به دنیا بیاد اما خواست خدا بود که 29 ام به دنیا اومدئ یعنی هنوز دردم نگرفته بود ولی چون سونوگرافی گفته بود که آب دور جنین کم شده خوابوندنم واز ساعت 8 صبح منتظر اومدنش بودیم که ساعت 11 شب به دنیا پا گذاشت البته بعد از یه زایمان خییییلی سخت و دردناک چون نمی تونستم زایمان کنم به زور با زایمان طبیعی به دنیاش آوردن هیچ وقت اون روز دردناک رو که تنهایی جیغ میکشیدم و گریه میکردم و هیچکس به دادم نمی رسید رو فراموش نمیکنم الان هم همه کارها رو که دارم پشت سیستم انجام میدم ایستاده است چون اصلا نمی تونم روی صندلی بشینم خلاصه ولی به داشتن حلما کوچولویی مثل دخملم می ارزید خیلی دوستش دارم به نظرم شبیه شوهرمه و از این بابت هم خدارو شکر میکنم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی